رادمان فخاریرادمان فخاری، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

بنام خداوند مهربان.می نویسم برای پسرم رادمان

رادمان ومدرسه

پسرم گلم سلام.این روزا بوی کتاب ودفتر به مشام میرسه.انقدر به این چیزا علاقه نشون میدی که باور نمیشه با یه پسر بچه دوساله طرفم.دیروز از تلوزیون ترانه زیبای باز آمد بوی ماه مدرسه رو پخش میکرد اونقدر هیجان زده شدی ودست میزدی وبالا وپایین پریدی که من هم حسابی تحت ااثیر قرار گرفتم .تو منو به عالم کودکی خودم میبری دلم میخواد باز به اون زمان ها برگردم. میگم رادمان دوست داره بره مدرسه سرتو تکون میدی ومیگی اره . میگم بری مدرسه چکار کنی میگی نقاشی فدای پسر باهوشم بشم  من   
1 مهر 1391

خاطرات کودکی

بازگرد ای خاطرات کودکی / بر سوار اسبهای چوبکی خاطرات کودکی زیباترند / یادگاران کهن ماناترند درسهای سال اول ساده بود / آب را بابا به سارا داده بود درس پند آموز روباه و خروس / روبه مکار و دزد و چاپلوس روز مهمانی کوکب خانم است / سفره پر از بوی نان گندم است کاکلی گنجشککی باهوش بود / فیل نادانی برایش موش بود باوجود سوز و سرمای شدید / ریزعلی پیراهن از تن می درید تا درون نیمکت جا می شدیم / ما پر از تصمیم کبری می شدیم پاک کن هایی ز پاکی داشتیم / یک تراش سرخ لاکی داشتیم کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت / دوشمان از حلقه هایش درد داشت گرمی دستانمان از آه بود / برگ دفترها به رنگ کاه بود همکلاسی های درد و رنج و کار / بچه های جامه های وصله دار بچه های دکه سیگا...
1 مهر 1391